طوطیا نیوز: پری غفاری معشوقه ی موبلوند و قد بلند محمدرضا پهلوی مدتی انیس و مونس شاه شد و سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفالهای به بیرون پرت کرد، و رویای کاخ آرزوهایش مثل حباب ترکید.
به گزارش طوطیا نیوز، داستاه شاه و پری ، حکایت دختری است که با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه یافت و رؤیای ملکه شدن در ذهن میپروراند و مدتی انیس و مونس شاه شد.
سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفالهای به بیرون پرت کرد، و رویای کاخ آرزوهایش مثل حباب ترکید.
پروین غفاری در واقع مأمور سرگرم کردن شاه در روزهای جدایی شاه و فوزیه بود.
پروین فرزند میرزا حسن غفاری همدانی ، که خودش اهل تفرش بود، وی در جوانی در مجلس شورای ملی کاری کرد و آخرین سمت وی مشاور رییس بازرسی مجلس بود. به گفته پروین او مردی دقیق و آزادیخواه خوش نام بود و همیشه به مبارزات علیه استبداد فخر میکرد. به همین دلیل پس از آشنایی پروین با شاه و رفت و آمدش به دربار ؛ همواره درباره خطری که در کمین وی بود، به او هشدار میداد.
میرزا حسن غفاری میگفت: «دخترم پری، من عمری در مبارزه علیه استبداد گذراندهام ، آیا پاداش من بایستی این باشد که دخترم طعمه سگ مستبد دیگری باشد؟» اما پری رویای ملکه شدن و راه یافتن به دربار و شرکت جستن در شب نشینیهای با شکوه داشت. و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکرد و تصور میکرد شاه سرانجام با وی ازدواج خواهد کرد.
پری دختری 16-17 ساله، مو بور، بلند قامت و زیبا بود؛ که فردوست در یک مهمانی در باشگاه افسران وی را همراه مادرش دید. فردوست در همین مهمانی به مادر و دختر نزدیک میشود و خود را معرفی نمود؛ فردوست را شناختند و با هم گرم گرفتند.
فردوست در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی مینویسد:
«.... تصور کردند که برای ازدواج خود آمدهام، به هر حال آدرسشان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم، محمدرضا گفت: مادر و دختر ار به سرخ حصار بیاور؛ آنها را به سرخ حصار بردم، پس از مدت کوتاهی محمدرضا آمد، شاه را معرفی کردم، پس از معرفی، شاه مدتی با دختر قدم زده و پس از یک ساعت نزد من آمدند و محمدرضا گفت: که با پری قرار گذاشته است...»
فردوست یکی دو بار پری را به کاخ میبرد ولی بعد راننده محمدرضا این کار را نجام داد. فردوست میگوید: «محمدرضا مبالغ زیادی پول به او داد که در جریان نبودم».
● از آشنایی تا جدایی
خانهی پری غفاری در «نظامیه» حوالی میدان بهارستان بود. وی دوران ابتدایی را در مدرسهی «نوروز» و دوره دبیرستان را در دبیرستان «شاهدخت» که در خیابان شاه آباد بود، سپری نمود. پری هنوز پانزده سال بیش نداشت که با تبانی مادرش و خانواده اسعدی نظام، بر سفره عقد نشاندند ، وی که دوشیزهای دبیرستانی و بیخبر بود به عقد علی آشوری ـ پسر اسعدی نظام ـ در آمد.
عقد نافرجام پری و علی آشوری که بر اثر توطئه چینی ـ مادر پری و پدر علی ـ طراحی شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحکام خود را از دست داد، و مادر پری فهمید که این پلکان ترقی محکم نیست ، پس از طریق دیگری سعی نمودکه در بدبختی دخترش کوشا باشد ... پری از همان ابتدا با اکراه به عقد علی آشوری در آمده بود. مادر پری هم با وساطت حسین فردوست تلاش کرد که طلاق او را بگیرد
نمایش فردوست و مادر پروین برای دیدار با شاه بسیار جالب است. پری در خصوص اولین دیدار با شاه گفت : «... احساس کردم که بروی ابرها گام بر میدارم، از اینکه در کنار شاه قدم میزنم خود را خوشبخت احساس کردم و غافل از اینکه همچون صیدی دست و پا بسته اسیر یک سفاک شدهام».
شاه و پری با هم قرار بعدی گذاشتند؛ فردای روز ملاقات ، شاه ساعت یازده صبح زنگ زد و گفت : «... من تمام شب به یاد تو بودم، میخواهم امشب در کاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم».
آن روزها همه میدانستند که فوزیه ایران را ترک کرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وکیلی به نام ارسلان خلعتبری، طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فکر میکرد که از این پس دخترش ملکه ایران خواهد شد.
پری با فسخ عقد با علی آشوری، آزادی خود را به دست آورد، رویای هر شب وی دربار و در کنار شاه بودن بود. پدر پروین (پری) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه میکرد .
ساعت هفت صبح بود که امیرصادقی(راننده شاه) آمد و ماشین وی را به سوی کاخ برد.
پری به همراه امیرصادقی به کاخ رسیدند ... امیرصادقی رفت و وی را تنها گذاشت، دستی از پشت به شانهی پری خورد، برگشت، شخص شاه بود ... بوی گند شراب و ادکلن در هم آمیخته بود ... برای اولین بار در نزد شاه شراب گیلاس را سرکشید ،گلویش سوخت ... سرش گیج رفت ... دومین جام را نیز شاه برایش ریخت ، این بار آرام آرام به گلویش سرازیر کرد .... پس از مدتی به زمین افتاد ... وقتی صبح که از خواب بیدار شد، دوران کودکی و دوشیزهگی را از دست داده بود ... احساس پلیدی به وی دست داد ... هنوز با اعلیحضرت عقد زناشویی نبسته بود.
شاه از پری میخواهد این ماجرا را به کسی ـ حتی پدر و مادرش ـ نگوید تا زمانی با یک تشریفات رسمی مراسم عقد اجرا شود.
اکنون از ماجرای شبی که در کنار شاه بود یک ماه میگذرد ، وی در این یک ماه دیگر هیچ شبی را در کاخ نخوابیده بود.
شاه دستور داده بود در خیابان کاخ، خانهای برای وی خریداری شود تا نزدیک شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نیز به مادر پری قرار بود پرداخت نماید تا هزینه زندگی وی تأمین شود.
شاه پری را از پرخوری و نوشیدنی زیاد بر حذر میداشت تا همیشه زیبا و خوش اندام بماند ... وی هفتهای سه روز در کنار شاه بود؛ روزهای شنبه، دوشنبه، چهارشنبه ... به سفارش شاه ، خیاط و آرایشگر او را هم چون عروسکی در میآوردند تا ساعتی از لحظات شخصی شخص اول مملکت را سرگرم خود کند.
پروین غفاری در خصوص هم نشینی با شاه میگفت :«.. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب میخورد و گاهی گیلاس مرا هم پر میکند ... گاهی دور از چشم محافظان و زیر درختان بر روی زمین یا نیمکتی مینشستیم ؛ او در چنین مواقعی دست مرا میگرفت و چشم در چشم من میدوخت و سعی میکند مرا به سبک هنرپیشگان آمریکایی ببوسد .. حدود ساعت یازده شب سرگرمی صاحب عروسک تمام شده است و عروسک بایستی به گنجهاش باز گردد.»
پری میگوید: «من همچون فاحشهای که پس از انجام وظیفهاش، دستمزد میگیرد، هدیههای او را در کیفم میگذاردم ... حداقل فایده این طلاجات دلخوشی مادرم بود».
مادر پری فکر میکند؛ شاه و پری دوران نامزدی خودشان را میگذرانند، پری یقین دارد که ازدواجی در کار نیست.
شاه به پری میگوید: «میخواهم زیبا و خوش اندام بمانی ... تو نبایستی حامله شوی ... آشفته به سویش برگشتم و فریاد زدم، تو سه ماه است؛ هر چه خواستهای ... حال میگویی نباید حامله شوی ... اعلیحضرت عزیز من حاملهام ... حامله ... تو نمی توانی با خریدن یک خانه خرابه مرا گول بزنی ... بایستی با من ازدواج کنی ... شاه برگشت و گامی به سوی من برداشت، در چشمانم نگریست ... دستش را بالا برد و بر گونهام فرود آورد .... احمق دیوانه چرا گذاشتی حامله شوی؟
گفتم تو این طفل را در شکم من کاشتی ... حال میگویی چرا حامله شدهام ... شاه دستانش را روی شانه من گذاشت... گفت : ببین پروین تو بایستی این جنین را سقط کنی».
پری اصرار میکند که چنین را سقط نخواهد کرد ... اصرار میکند که شاه او را عقد کند، شاه وی را با طپانچه تهدید به مرگ میکند، ... اما شلیک نکرد ... با طپانچه ضربهای به شقیقهی وی زد و فورا به زمین افتاد ... به دستور شاه به خرابهاش برگشت.
بعد از برگشت به خانه روز بعد شاه تلفن زد و پری محکم گوشی را به زمین کوبید، و ارتباط شاه و پری قطع شد ... مادر پری از این حرکت نگران شد و پری را مؤاخذه نمود که این چه حرکتی بود که با شاه مملکت کردی ... چهار روز از این جریان درگیری شاه و پری گذاشت، پری بستری بود ، دیگر از دربار صدای تلفن شنیده نمیشد ... ساعت شش عصر زنگ در خانه به صدا در آمده ، امیرصادقی با یک دسته گل با شکوه از طرف شاه به دیدن وی آمد. و گفت: «اعلیحضرت نگران حالتان هستند».
شیطنت زنانه در وجود پروین دوباره گل کرد ... صحنه سازی کرد ... میدانست که امیرصادقی این نمایش را به اربابش گزارش خواهد کرد ... پس صحنه را داغتر کرد ... میان گریه گفت: « به اعلیحضرت بگویید دیگر مرا نخواهید دید ... من خودم را خواهم کشت».
هدیهای که شاه فرستاده بود کلید و سند یک خانه در خیابان کاخ بود ... به هر حال پری مغلوب شاه شد، سعی کرد او را برای خودش حفظ کند ... و یا این که از قبل دربار ثروتی برای خود فراهم کند ...
پری مجددا از شاه خواست که وی را عقد کند، شاه هم با یک شرط حاضر شد که او را به عقد خود در آورد و آن این که کورتاژ جنینی بود که در شکم داشت. ... پری شرط شاه را پذیرفت منوط به این که قبل از عمل به عقد یک دیگر درآیند.
شاه با شنیدن این حرف پری به شدت وی را بوسید و گفت :«در یک میهمانی شام تو را عقد خواهم کرد، اما این مجلس خصوصی خواهد بود و به جز نزدیکان من کسی نباید از این سند بویی ببرد».
[دراین] زمان فردوست مأمور بود که در کنار پری باشد و حوائج وی را برآورده کند، وی در میان زنان میلولید و شوخی میکرد.
شب موعد فرا رسید میهمانان بسیاری در مجلس عقد حاضر شدند، از نزدیکان شاه : اشرف و شمس ، احمدرضا و حمید رضا و محمود رضا از دعوت شدگان بودند؛ اشرف در آن مجلس گفت : «صیغه شدن کوس و نقاره نمیخواهد ».
پس از صرف شام اعلیحضرت اجازه دادند که عاقد حاضر شود، عاقد حسن امامی، امام جمعه تهران بود، چند جملهای را خواند ... که پری در آن عالم مستی نفهمید و بعد راهش را کشید و رفت...
شاه در آن مجلس به پری گفت :«به کوری چشم فوزیه امشب میخواهم خود را در میان امواج گیسوان پروین غرق کنم ... بعد به دست گره گیسوان مرا رها کرد و موهای انبوه من پریشان شد .... من هم که نیمه مست بودم دست به گردن او انداخته و .....
فردای آن روز پری و محمدرضا با هواپیما به بابلسر پرواز کردند، شاه هنگام سفر به این شهر از وی خواست که در بازگشت از سفر، تا دیر نشده این جنین را از بین ببرد، چرا که ترس شاه از اشرف بود، اگراشرف از جریان حاملگی بویی میبرد تمام دنیا را خبردار میکرد، او نمیخواهد هیچ زنی در کنار شاه باشد ... اشرف فکر میکرد که شاه ، پری را برای پر کردن اوقات تنهایی و در غیاب فوزیه به کاخ آورده است. شاه گفت : «چون ترا صیغه کردهام، اشرف نمیتوانست بر چسب هوسبازی و زن بارگی به من بزند ... تو نگران نباش به محض اینکه وضع فوزیه روشن شود ازدواجها رسمی خواهد شد . شاه گفت : ملکهی کشوری سراغ داری که زیباتر از تو باشد " پری به شاه قول داد که پس از بازگشت از بابلسر نسبت به سقط جنین اقدام خواهد کرد ... شاه تبسمی کرد و گفت : " قبلا سفارش این کار را به پروفسور عدل کردهام و خود این کار را سر و سامان خواهد داد ... به شاه گفتم یونایی موطلایی تو در خدمت توست ... "
پس از بازگشت از سفر ، فردوست به خانه پری در خیابان کاخ رفت و مأموریت داشت که وی را به نزد پروفسور عدل جهت عمل کورتاژ ببرد .
با این عمل ، پری سلامت جسمانی و روانی خود را از دست داد به قول خودش آثار و عواقب آن را هنوز که هنوز است تحمل میکند ، پس از عمل کورتاژ به دلیل عفونت اعضای داخلی تا لب مرگ پیش رفت و فردوست و ایادی پزشک مخصوص شاه و خود شاه به عیادت وی آمدند .
پری هنگام عیادت شاه از وی، به او گفت : " ببین عدل شما با من چه کرده است " شاه منظور پری را از این جمله دو پهلو فهمید و تبسمی کرد و دستان وی را گرفت و از جیب بغلش ، از درون یک جعبه شیشهای کوچک ، انگشتری با نگین درشت یاقوت کبود بیرون آورد و در انگشتان وی کرد ... و گفت : " پروین سعی کن زود خوب شوی ... یونایی زیبای من هستی ... خانه قلبم سرد و تاریک است و بیا و گرمش کن ...
پس از سقط جنین ، رابطه پری و شاه مستحکمتر شد ، و ماه عسل دوباره شروع شده – عشق شاه زن و هواپیما و رانندگی بود – بزمها و میهمانیها برقرار است و جامها هم به سلامتی شاه و پری تهی میشد ...
پری دیگر در صرف مشروبات الکلی حرفهای شده بود ... محمدرضا بعضی شبها تریاک پهن میکند ؛ و پری نیز گاهی بستی میزند ... آخرین هدیه شاه به پری یک انگشتر با نگین زمرد در شب تولدش بود .
شاه از اینکه پری در محافل و مهمانیها گرم میگرفت ، ناراحت میشد و میگفت : " بعضی وقتها میبینم تو در محافل و مهمانیها گرم میگیری و آنها بر دستت بوسه میزنند ؛ اگر روزی بدانم با کسی به جز من رابطه داشتهای زنده نخواهی ماند ، چشم و گوشهای من ، کوچکترین حرکت تو را به من گزارش میکنند ، همان طور که از کار فوزیه با خبر شدم هم از کارهای تو با خبر خواهم شد .
● پس از طلاق فوزیه
با رسمیت یافتن طلاق فوزیه در سال 1327 ، روزنهی امیدی برای ازدواج پروین با شاه دوباره گشوده شد ، اما محمدرضا دو هفتهای پس از اعلام رسمی طلاق به گوشه انزوا خزید ، و زمان آن رسیده بود که پری با تمام قوا وارد میدان شود و به هر صورت جای فوزیه زن اول شاه را پر کند ، اما چه خیال عبثی بود . اولین ملاقات پس از دوره انزوا که پیش آمد ؛ شاه همچنان مغموم بود ... شاه در حالت ناراحتی به پری گفت : " اگر روزی به من خیانت کنی تو را خواهم کشت " . شاه به پری گفت که فوزیه به وی خیانت کرده است .
به مروز زمان شاه نسبت به پروین بدبین شده بود و رفتار وی را زیر نظر داشت ، به طوری که با وجود این که مسافت بین خانه پری و شاه زیاد بود ، در یک شب تابستانی ... مردی از دیوار خانه او پایین پرید ، شخص شاه بود ؛ اتاق وی را جستجو کرده و به حیاط بازگشت ...
پری به شاه گفت : " آیا صحیح است که شخص شاه از دیوار منزل کسی بالا برود؟"
شاه پاسخ داد : "به من گزارش داده بودند که مردی در خانه شماست."
بعدها چندین بار شاه از طریق دیوار به خانه پری آمده و قصدش این بود که در کنار وی باشد : البته پری از این طریق آمدن شاه احساس شعف میکرد .
البته در بدبینی شاه نسبت به وی نباید از نقش اشرف غافل بود ؛ پروین در کتاب «تا سیاهی...» نقل میکند :
"در شبی من بیرون زیر آلاچیق کنار خواهرم خوابیدم ، یک دفعه از درون اتاق خوابم صدای انفجار نارنجک آمد ، من متقاعد شدم که اشرف قصد از بین بردن مرا دارد ."
اشرف در یک مهمانی سعی کرد از طریق قهوه پری را مسموم کند که این دومین سوء قصد به جان وی بود و پری تصمیم گرفت رابطه خود را با اشرف قطع کند. با دسیسههای اشرف کم کم شاه باور کرد که پری به وی خیانت میکند و شبهایی که با او نیست با دیگران سر میکند ، این گونه شد که زمینه اختلاف و درگیری بین شاه و پری پیش آمد .
روزی شاه به پروین گفت : " پروین از من سیر شدهای و دلت برای مردان دیگر پر میکشد " اشرف میگفت این دختر خوشگل است و باید بمیرد ، زیبایی شومی دارد .
به هر حال ارتباطات و مهمانیهای پری با مردان دیگر و بوسیدن دستهای وی به وسیله دیگران شاه را رنج میداد و باعث این اختلاف شد ؛ شاه حتی ایادی را نزد وی فرستاد تا از این اعمال دست بردارد ، پری با شیطنت زنانه سعی کرد توجه ایادی را به خود جلب کند و به حالت غش خود را به آغوش ایادی انداخت ، پری از ایادی خواست که حامی او باشد ؛ دوستی شاه و پری به روزهای پایانی آن رسیده است . وی از ایادی خواست گاه گاهی به عیادتش بیاید و گیلاسی با هم بنوشند .
شاه از پری قهر کرده بود ، به مدت دو ماهی نه تلفنی و نه حضوری ، ارتباطی با هم نداشتند. پری هم هیچ تلاشی برای تماس با وی نکرد ، برای اینکه میخواست شاه را اذیت کند ؛ مجالس شبانه بر پا بود و شبهای پری در کنار دوستانش سپری شد . و تا سپیدهدم بانگ نوشانوش بلند بود ؛ بساط قمار و تریاک نیز برقرار و پری هم شمع محفل دوستان بود .
مطب دکتر ایادی در خیابان کاخ ، نزدیک خانه پروین بود ، به بهانه عیادت به خانه وی رفت و آمد میکرد ... ایادی پس از اظهار لطف و علاقه و عشق پری به خود ؛ با بی پروایی به خانه وی میآمد ... و جواهراتی به وی داد ... از وقتی که ایادی مبالغی به پری میداد ، مادرش از وی اظهار رضایت میکرد .
در این آشفته بازار قهر شاه و پری ، برادر محمدرضا ، غلامرضا ، پروین را به باغ دعوت کرد ، پری هم دعوت وی را اجابت کرد و به باغ رفت و درون اتاقی بزرگ ... روی میز انواع اغذیه و اشربه به چشم میخورد ... در نگاه غلامرضا تمنا موج میزد ... پری به غلامرضا گفت اگر برادرت من و شما را در یک باغ و در یک اتاق ببیند چه خواهد کرد ؟ غلامرضا گفت : هیچ کاری نخواهد کرد . خوشحال هم خواهد شد ؛ به او گفتم : نه چنین نیست ، من و شما را خواهد کشت .
پری با وجود این که از قیافهی غلامرضا و ایادی بدش میآمد ، اما به خاطر پول و موقعیتشان آنها را در میان مشتهای خود حفظ کرد .
پروین ماجرای فراهم شدن زمینههای ازدواج شاه ثریا را از زبان غلامرضا شنید ، مادر پروین هم این خبر را از طریق فردوست شنیده بود . سرانجام بر اثر تلاشهای شمس ، محمدرضا به ازدواج با ثریا تشویق شد ، و در یکی از روزهای مهر ماه 1328 فردوست به خانه پری آمد . او " پیک جدایی " بود ، مقادیری وجه نقد با خود آورده بود و پیغامی از شاه که همه چیز بین شاه و پری تمام شده است . با شنیدن این خبر پری ، به این حقیقت پی برد که مأموریت این عروسک موطلایی به سر آمده و حال بایستی لال شود و چیزی از این رابطه و رفت و آمد به کاخ نگوید .
آخرین دیدار شاه و پری در مراسم ازدواج محمدرضا با ثریا بود ؛ که مادر پری دو کارت دعوت را از طریق فردوست به دست آورده بود ؛ و پری سعی کرد با بهترین آرایش در مراسم شرکت کند و با همه گرم بگیرد و شاه را رنج بدهد ... شاه با دیدن پری اخمی کرد و تعجب میکند چه کسی او را دعوت کرده است ...
سرانجام داستان پری و شاه با ازدواج ثریا به پایان رسید و پری روزهای پس از جدایی را با افرادی چون غلامرضا برادر شاه ، ایادی پزشک مخصوص شاه و خاتم خلبان مخصوص شاه سپری نمود و بعد وارد عرصه سینما شد و به بازیگری پرداخت.